نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





oyn4jn5r0ilc7uy6cdji.jpg?async&rand=0.22

פֿــُـدآیــآ وَقتــ کـَـردے
 
مَسیــر زِنــدِگــے مــآ رو بـَــررِســے مُجـَــدَد کـُـטּ
 
قِسمَتـــِ آســفـــآلتِــش دَقیقــاً اُفتــآدهـِ رو دَهَــنِـموטּ...!

[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 13:25 | |







شب های اینجا آنقدر دلگیر است

که سوت های قطارهای نیمه شب....

هر آدمی را وسوسه می کند که برود

و هیچ وقت باز نگردد...

04824672826882230740.jpg


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 13:25 | |







c5e75169b06b173b043747385f0d26b1-425

تو رفتی

دنبالت اومدم
دویدی
منم دویدم
خندیدی
خندیدم
گریه کردی
گریه کردم
خوشحال شدی
خوشحال شدم
حرف زدی
حرف زدم
رکب زدی...
ولی من کاری نتونستم بکنم
ببخشید ک حداقل با این سازت نتونستم برقصم


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 13:24 | |







 

غیرتت کجاست؟؟؟

 

زمانی که مَعشوقت از تجاوزِ تنهایی رَنج میکشـــــد

 

بهِ جـای دَرکــش

 

ترکـَـش میکنی…!!!
 
http://up.98love.ir/up/mamadzar/Pictures/love/%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%BE_%D8%A7%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%B3%DB%8C_%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF_.jpg

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 13:22 | |







حرفهای بی پرده ای دارم
.
چشمهایت را ببند
.
سنگینی خط کش نگاهت
.
کف دست چشمهایم را می سوزاند
/
رو کردن که به این راحتی ها نیست
.
پلک هم نزن...
.
تکان مژه هایت لرزشم را بیشتر می کند
.
یک ...
.
دو ...
.
سه ...
.
تمام شد... گفتم ...
.
حالا روی لبانت داغ ترین
.
حرفهای من است
/
سرخ سرخ ...
.
.http://ap2.persianfun.info/img/92/2/Namayeshe%20Ehsas%2012/12.jpg

[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 21:32 | |







هر چه از دست می رود

بگذار برود

چیزی که به التماس آلوده باشد نمیخواهم

هر چه باشد ... حتی زندگی

.life_08.jpg

 

[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 21:28 | |








[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 16:9 | |







سلامتيه همه ي اونايي كه مدتهاس كسي بغلشون نكرده 
سلامتــــيه اونايي كه مدتهاس كسي نبوسيدتشون 
كسايي كه مدتهاس كسي بهشون نگفته دوســت دارم 
سلامتيه اونايي كه مدتهاس دلشون واسه يه ذره مهربوني تنگه 
ميزنيم به سلامتيه اونايي كه اينقده دلشون نازك شده كه هر وقت ميرن تو فكر چشاشون پر اشك ميشه...!

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 23:31 | |








[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 16:41 | |







اقلیم جغرافیای من ، 

میان بازوان توست ؛ 

تنگ تر کن سرزمین مرا ...


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 15:0 | |







اینــــــــــــ شبـــــــــ ها تنهـــــــــــــا به این می اندیشمـــــــــ

که مگــــــــــــــر من تو را چقــــــــدر دوســــــــت داشتمـــــــــــــــ

که خوشبختیتــــــــــــ تنهــــــــــا آرزویمـــــــــ بود...

حتـــــــــــــــــــــــی ، بدونـــــــــــــــــ منــــــــــــــ


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 14:58 | |







 روزی وقتـــــــي
به گل نيلوفر نگاه مي کردم

ترس تموم وجودمو برداشت که شايد
منم يه روزمثل گل نيلوفر تنــــــــــــــــها بشم

سريع از کنارمرداب دور شدم. حالا وقتي که ميبينم خودم
مرداب شدم دنبال يه گل نيلوفر مي گردم که از

تنهايي نميرم و حالا مي فهمم گل نيلوفر
مغـــــرور نيست اون خودشو
وقــــف مرداب کرده 



[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:51 | |







 چشم وقتي زيباست كه پر از اشـــك باشه
اشك وقتي زيباست كه براي عشق باشه
عشق وقتي زيباست كه براي تـــــــو باشد
تو وقتي زيبايي كه براي مـــــــــــن باشي




[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:49 | |







همــــه رفتند ومــــا مانــــدیم تنـــــــــها
حقمان است اگر بیکس و تنهــــــا ماندیم
هیچ تقصیری نیست اگر ســــــرد شدیم
یا که در دهکده سبز خدا طــــــرد شدیم
هیـــــــچ تقصیری نیست اگر مــــا دوریم
روشنی هست خدا هست ولی ما کوریم


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:47 | |







 عشق يعني 

يك سلام و يك درود

عشق يعني 
درد و محنت در درون


عشق يعني 
يك تبلور يك سرود


عشق يعني 
قطره و دريا شدن


عشق يعني 
يك شقايق غرق خون


عشق يعني 
زاهد اما بت پرست


عشق يعني 
همچو من شيدا شدن


عشق يعني 
همچو يوسف قعر چاه


عشق يعني 
بيستون كندن بدست


عشق يعني 
آب بر آذر زدن


عشق يعني 
چون محمد پا به راه


عشق يعني 
عالمي راز و نياز


عشق يعني 
با پرستو پرزدن


عشق يعني 
رسم دل بر هم زدن


عشق يعني 
يك تيمم يك نماز


عشق يعني 
سر به دار آويختن


عشق يعني 
اشك حسرت ريختن


عشق يعني 
شب نخفتن تا سحر


عشق يعني 
سجده ها با چشم تر


عشق يعني 
مستي و ديوانگى


عشق يعني 
خون لاله بر چمن


عشق يعني 
شعله بر خرمن زدن


عشق يعني 
آتشي افروخته


عشق يعني 
با گلي گفتن سخن


عشق يعني 
معني رنگين كمان


عشق يعني 
شاعري دلسوخته


عشق يعني 
قطره و دريا شدن


عشق يعني 
سوز ني آه شبان

عشق يعني 
لحظه هاي التهاب


عشق يعني 
لحظه هاي ناب ناب


عشق يعني 
ديده بر در دوختن


عشق يعني 
در فراقش سوختن


عشق يعني 
انتظار و انتظار


عشق يعني 
هر چه بيني عكس يار


عشق يعني 
سوختن يا ساختن


عشق يعني 
زندگي را باختن

عشق يعني 
در جهان رسوا شدن


عشق يعني 
مست و بيپروا شدن


عشق 
يعني 
با جهان بيگانگى



[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:4 | |







♥♥♥عشق جاودان♥♥♥ 

 اخرشبه سروصداست میگن عروس رفته لباسشوعوض کن هرچی منتظرشدن برنگشته دروهم  قفل کرده داماد سراسینه پشت درو میزنه داره از ناراحتی ونگرانی دیونه میشه مامان بابای دختره هم پشت در داران درومیزن دخترم درو باز کن مریم جان سالمی اخرش داماد طاقت نیاورد وباهر طریقی شده درومیشکنه مریم ناز مامانوبابا مثل یه عروسک  زیبا کف اتاق خوابیده لباس قشنگ  عروسش با خون  یکی شده ولی لباش لبخند هم مات و مهبوت دارن  به این صحنه نگاه می کنن کنار دسته مریم یه کاغذ که باخون یکی شده وبابای مریم میره جلو هنوزم چیزیو که میبیند باور نمی کند بادستای لرزان کاغذ روبرمیدار بازش میکنه ومیخونه!                                      

سلام عزیزم دارم برات نامه می نویسم  اخرین نامه ی زندگیمو اخه اینجا اخر خونه زندگیم کاش منو تو لباس عروسیم می دیدی مگه نه این که ارزوت همین بود علی جان دارم میرم چون قسم خوردم  توهم خوردی یادته گفتم تویامرگ توهم گفتی یادته؟علی تواینجانیستی من تو لباس عروسیم ولی توکجای داماد قلبم توی چرا کنارم نیستی کاش بودی ومیدیدی مریمت چطور داره لباس عروسشو باخون یکی میکنم  کاش بودی و میدیدی مریمت تا اخرش رو حرفاش مونده علی مریمت داره میمیره که بهت ثابت کن که دوست داره حالا که چشام دارن سیاهی ومیبینن حالا که بدنم داره میلرزه همه ی زندگیم مثل سریال از جلو چشمام میگذره روزی که نگاهت تو نگاهم گره خورد روزی که دلامون  لرزید یادت ؟روزای خوب عاشقیمون یادته ؟ نقشه های ایندمون یادته؟ علی من یادمه چه طور بزرگترامون همه ی زندگیشون بودیم پارو قلب هردو تامون گذاشتن یادمه روزی که بابات پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنهابرو سره عشقت یادمه روزای که بابام زد زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری یادته اون روز چقدر گریه کردم توهم  اشکام پاکشون کردی وگفتی وقتی گریه می کنی چشات قشنگ تر میشه میگی که منم بخندم ولی حالا بیا ببین چشام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات توی چشمای من نیوفته ولی نمی دونست عشق تو تو قلبم نه تو چشام روزی  که بابام ما رو از شهر دیار اواره کرد چون من دل به عشق داده بودم که دستاش خالی بود ولی  نمی دونست ارزوهای من نگاه تو بودن دستات دارم به قولم عمل می کنم هنوز هم روحرفم هستم یا تویا مرگ یا پام از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تورو ندارم نمی تونم ببینم به جای دستای تو دستام دستای یخ زده ای غریبه باشه همین جا تمومش می کنم علی واسه  مردن دیگه از بابام اجازه نمی گیرم وای علی کاش بودی و من می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میاد عزیزم دستم  دیگه نای نوشتن نداره دلم برات تنگ شده می خوام ببینمت دستم میلرزه طرح چشات  پیشه دو چشم دستمو بگیر منم باهات میام

پدر مریم نامه تو دستش کمرش شکست بالای سر دخترقشنگش ایستاده داره گریه میکنه  سرشو برگردوند که به هم بگه که چه خاکی توسرش شده که توی چارچوب در قامت اشنایی را دید اره پدر علی بود نامه تو دستش چشاش قرمز صورتش با اشک یکی شده بود نگاه تونگاه دو پدر به هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفاتوش بود هردو سکوت کرده بودن سکوتی که فریاد اشون بود پدر علی هم اومده بود که نامه پسرش به مریم بده اومده بود بکه پسرش به قولش عمل کرده بود اما دیر رسیده بود حالا اون مونده بود دو پدر پشیمان دو مادر داغدار یک داماد اواره  و یک عشق جاودان مریم و علی

 

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:0 | |







استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟
شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم. 
استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ 
شاگردان هر كدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچكدام استاد را راضى نكرد... 
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى كه دو نفر از دست یكدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یكدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این كه فاصله را جبران كنند مجبورند كه داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر كنند. 
سپس استاد پرسید: هنگامى كه دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ 
آنها سر هم داد نمی‌زنند بلكه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌كنند. 
چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیك است. فاصله قلب‌هاشان بسیار كم است. 
استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به یكدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ 
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌كنند و عشقشان باز هم به یكدیگر بیشتر می‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یكدیگر نگاه می‌كنند! 
این هنگامى است كه دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد..


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:59 | |







 وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .
من عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود.
از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم.
تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.
بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم.
ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم
درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید .من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.
آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید
من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره
میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم
قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی
با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .
من عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه
من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.
با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.
اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم
اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم
سالهای خیلی زیادی گذشت ...
به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده
فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند
یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه
دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته
این چیزی هست که اون نوشته بود:
تمام توجهم به اون بود.
آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.
اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.
من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.
من عاشقش هستم.
اما . من خجالتی ام نمی‌دونم همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:57 | |







 وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...

صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری

بعد از کارت زود بیا خونه
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها به بچه مون کمک کنی
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم
من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود

وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:55 | |







 به راحتی میشه کسی روکه دوستش داریم ازخودبرنجانیم ولی

 

 

به سختی میشه این رنجش راجبران کنیم.

 

 

به راحتی میشه دردفترچه تلفن کسی جایی پیداکردولی

به سختی میشه درقلب اوجایی پیداکرد.

 

به راحتی میشه درمورداشتباهات دیگران قضاوت کردولی

به سختی میشه اشتباهات خودراپیداکرد.

 

به راحتی میشه بدون فکرکردن حرف زدولی

به سختی میشه زبان راکنترل کرد.

 

به راحتی میشه کسی روبخشیدولی

به سختی میشه ازکسی تقاضای بخشش کرد.

 

به راحتی میشه قانون راتصویب کردولی

به سختی میشه به اونهاعمل کرد.

 

به راحتی میشه به رویاهافکرکردولی

به سختی میشه برای بدست اوردن یک رویاجنگید.

 

به راحتی میشه هرروزاززندگی لذت بردولی

به سختی میشه به زندگی ارزش واقعی داد.

 

به راحتی میشه به کسی قول دادولی

به سختی میشه به اون قول عمل کرد.

 

به راحتی میشه دوست داشتن رابرزبان اوردولی

به سختی میشه ان رانشان داد.

 

به راحتی میشه اشتباه کردولی

به سختی میشه ازاون اشتباه درس گرفت.

 

به راحتی میشه گرفت ولی به سختی میشه بخشش کرد.

 

به راحتی میشه یک دوستی راباحرف حفظ کردولی

به سختی میشه به ان معنابخشید.

 

به راحتی میشه این متن روخوندولی

به سختی میشه به اون عمل کرد...


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:53 | |







 

 آخـــه چــــرا گفــــ دوســـــــم نـــــداره...

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:48 | |